..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

146. الهی به امید تو

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۳ ق.ظ

امروز ظهر ، ساعت ِ 12:30 ، نشسته رو صندلی ِ اتوبوس ، با خوندن ِ اون حرف ، حس کردم تو آسمونم. دور از همه ی ِ آدما و دغدغه های ِ روزمره ی ِ خودم. حس کردم خـــدا دستمو گرفته و در گوشم میگه :

تو یه بار دیگه داری امتحان میشی ...

  • ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۳
  • Atefeh - Cute

147. شوق نزدیکی عید و خرید چیز میزای دوست داشتنی !

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ق.ظ

× با دخترخاله رفتیم یه چرخی زدیم. ثمره ی رفت و اومدمون شد یه تقویم که من واسه کیمیا گرفتم. قبلش کیمیا یه تقویم واسم گرفته بود و این شد تشکر واسه هدیه اش !!

× خونه خاله بودم پدرم زنگ زد گفت شناسنامه ـت کجاس؟ گفتم واسه چی؟ با عجله گفت فقط بگو کجاس؟ گفتم خوب بی زحمت برو سر کمدم. گفت بگو من الآن سر کمدتم  .یعنی حریم شخصی رو می بینین توروخدا ؟!!

  • ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۲
  • Atefeh - Cute

145. چشمانــــــی به وسعت ِ آسمان ...

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

دفعه اولی که کتاب ِ آمادگی دفاعیم رو باز کردم فقط خیره موندم به عکسشون. عکسی که واسه بار هزارم بود می دیدم اما واسم تکراری نبود. سرکلاسا همش منتظر بودم. یه انتظار شیرین. جلسه ای که قرار بود بحث شروع بشه، اجازه خواستم اون روز من درس رو واسه بچه ها توضیح بدم. به خانوم معلم گفتم میخوام من درموردشون بگم..

نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم حرف زدن. چیزایی که توی ِ کتاب ِ‌ زندگی نامه ـشون بارها و بارها خونده بودم رو گفتم. بچه ها ساکت بودن و فقط گوش میدادن. وقتی رسیدم به قسمت ِ خاطره ی ِ همسرشون، بغض گلوم رو گرفت. نتونستم بگم. سرمو انداختم پایین. خانوم معلم گفت اگه نمیتونم ادامه ندم. چشمامو پاک کردم و به نقل از همسرشون خاطره رو تعریف کردم.. گفتم و گفتم. یه نفس ِ عمیق ِ دیگه و آخرین جمله ی ِ خاطره که همسرشون تعریف کرده بودن :

" خدا چشماشو با قابش برد ... "  ( کلیک )

 

+ من تمام زندگیم رو مدیون ِ این شهیدم .. که هنوزم اسمشون میاد بغضم میگیره ..

+ عکسی که خودم گرفتم :

  • ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

144. مث یه سؤال بی جواب فقط ذهنمو مشغول میکنی

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

من بازم درگیر حسای ِ ناشناخته شدم. حس میکنم هنوزم نمیشناسمت ..

وقتی با یه شماره ی ِ عجیب واسم اس میدی، خودتو یه نفر دیگه معرفی میکنی، ولی من از حرف زدنت فهمیدم که تویی، نمیدونم باید بهت بگم میدونم کی هستی که خوشحال بشی شناختمت، یا صدتا اسم دیگه بگم، خودمو بزنم به نفهمی و بهت بگم نمیشناسمت تا یموقع ناراحت نشی..

آره من هنوزم نمیدونم جواب ِ کارا و حرفاتو باید چجوری بدم. تنهـا کسی که تو رو خوب و حتی بیشتر از خودت میشناستـت فقط منــم.. و منم هنوز اونجوری که دلم میخواد نشناختمت. تو هنوز یه آدم شناخته نشده ای. یه موجود کشف نشده ..

ولی خودتم میدونی که من میتونم بی نهایت سرتق بشم. لازم باشه به تک تک ِ آدمای ِ روی ِ زمین اطمینان میدم که یه روز کشفــت میکنم. یه روز یجوری میشناسمت که خودتم باورت نــشه... !!

  • ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

139. جای هیچکس رو هیچکس دیگه نمیتونه پر کنه

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ

رو نیمکت نشستیم کنارهم. پشه هم اون اطراف پر نمیزد! هردوتامون ساکت بودیم. سرما رفته بود تو تمام بدنم. سرمو بالا گرفتم، تو چشاش نگا کردم و بهش گفتم: چقد سرده!

نگام کرد و گفت: پاشو بریم تو ماشین. خندیدم و گفتم: زرنگ کاپشنت ـو دربیار که من بپوشم، دارم یخ میزنم. خندید و گفت: إ اینجوریاس؟ میخوای یروزی اگه اون اتفاقه افتاد بهم بگی من چطوری فراموشت کنم وقتى بوى ِ عرقـت تو دماغمه؟!!! من اون لحظه 

واقعاً چقد به فکر من و احساسات ِ خودم و خودش بوده و نمیدونسم!!

 

+ خدایا شکـــــــــرت :)

+ بی همسفر  میری سفر . دلواپسم واسه تو . عشق من برو . تنها برو . اما بخند این لحظه های آخرو ... / پاشایی/

  • ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۲۵
  • Atefeh - Cute

143. مراعات نمیکنن که !

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۰۳ ق.ظ

با مامان رفتیم بیرون. یه پسره با ماشینش پشت ِ سرمون یه مسیری رو اومده، بعد شروع کرده بوق بوق زدن! سرمو انداختم پایین و گفتم باشه زنگت میزنم! مامان گفت چی گفت؟ گفت بیا بالا که ببرمت؟! گفتم نه مامان گفت چرا چندوقته پیدات نیست؟!! خندید و گفت إ همینو گفت؟ متوجه نشدم! گفتم تقصیر خودته دیگه. باید بیشتر رو معنی ِ بوق ـا کار کنى !! 

  • ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۳
  • Atefeh - Cute

142. عاشقتـــــــــم خــــــــدا :)

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ق.ظ

خدایا ؛ همیشه جلوی ِ مهربونیات کم میارم.

همیشه اینجور وقتا دلم میخواد داد بزنم چقد دوست دارم، جوری که صدام تا آسمون برسه.

هوای ِ ابری ِ امروز و اون یه کوچولو بارون، وقتی اشکام گونه هامو خیس کرده بود، بدجور هواییم کرد.. اون قطره هایی که تندتند می پاشید رو صورتم یادم آورد که من هنوز یه آدم ِ زندم...

چه خوبه که بارون عاشقا رو عاشق تر میکنه و تنهـــاها رو تنهـــــاتــــر...

  • ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۲۱
  • Atefeh - Cute

141. تو هنوزم همونقد خوبی. با اینکه نیستی...

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

از نیمه های ِ شب گذشته بود.. همچنان خواب به چشمم نیومده بود..

گوشی ـمو برداشتم. نوشتم: " امشب دلم خیلی گرفته. یکم باهام حرف میزنی؟؟ "

رفتم ارسالش کنم، مخاطبین ـمو باز کردم. صفحه ی ِ اول نه صفحه ی ِ دوم.. دستمو بردم روی ِ اسمت.. یدفعه عکست افتاد روی ِ صفحه.. همون عکسی که شب ِ آخر بیرون رفتن خودم با گوشیم ازت گرفتم.. همون موقع که سرت پایین بود و تا صدات کردم نگاتو انداختی تو چشمام... در و دیوار اتاق روی ِ سرم آوار شد ...

یادم رفته بود تــو دیگه نیستی.. یادم رفته بود ابــــراهــیم ...

 

× گفتی هروقت حرفی داشتی بهم بگو.. نبودی که بهت بگم چی بهم گذشت.. نبودی که بگم عاطفه داره ذره ذره تموم میشه.. نبودی که بگم یچیزی داره عذابم میده و جونمو میگیره... نبودی...

× معرفتت هنوزم سرجاشه... وقتی بعد این همه مدت دیشب که میخواستم باهات حرف بزنم، اومدی به خوابم و حرفامو شنیدی.. وقتی مث ِ همیشه سر به سرم گذاشتی و تو خواب خندوندیم... دلم میخواد باشی... مث ِ روزای ِ زنده بودنت .....

  • ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

140. دلم روشنه به اون اتفاق ِ خوب ...

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ

دلم میخواد فراموشى ِ مطلق بگیرم ..

یه روزى " تــــو" برگردی.. نشناسمت..

هی بیای پیشم و بگی منو یادت نمیاد؟ بگم نه..

بگی چطور یادت نمیاد؟ تو عاشق ِ من بودی. میمردی واسه من ..

تو چشــات نگا کنم و بگم یادم نمیاد..

بگی آخه مگه ممکنه؟ تو نگا تو چشای ِ من میکردی دوثانیه بعدش تو بغلم بودی.. یادت نمیاد ؟؟

یادت نمیاد چه روزایی داشتیم؟.. خنده از رو لبامون جم نمیخورد...

من فقط اشک بریزم..

تو عصبانی بشی و بازم از خاطره هامون واسم بگی..

اما من همچنان گریه کنم و مثه اون دختره بگم : چـرا اینقد ازم سؤال میکنین؟ چرا اینجوری اذیتم میکنین؟؟ من شما رو یادم نمیاد.. حتى خودمم به یاد ندارم...

دوست دارم بدونم اون لحظه چیکار میکنی.. سرت ـو به کدوم دیوار میکوبی.. ؟؟؟

 

+ دلم روشنه به روزاى ِ خوش. که راحت بمیرم .....

  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۲۴
  • Atefeh - Cute

138. مشغله هاى ِ فکرى ِ‌ بعضیا !

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

دیگه همینم مونده بود یه ناشناس بیاد واسم اس بده و بپرسه: " منو دیدى؟ بنظرت من کمر دارم؟" بعد منم همونطور درحال ِ خوندن ِ اس چشام از حدقه بیرون زده باشن!! 

( یه ساعت بعدش اس داد که شرمنده اشتباه فرستادم. یذره دیرتر میگفت شیطنتم گل میکرد و واسش اس میدادم " آره بابا کمر دارى. تو میتونى. خودتو دست ِ کم نگیر"  !! )

+ به .م. میگم نیگا کنا. مردم تو حرفاشون چى میگن و ما چى میگیم! { پست ِ عاشقانه هاى ِ خرکى رو که یادتونه؟  }

  • ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۲۶
  • Atefeh - Cute