68. برای ماه پیش رو آبان
هرسال روزهایت برایم عجیب می گذشتند. همه ی ِ لحظه ها و ساعت هایت را میان ِ دوراهی ماندم. اشک ریختم اما لبخند هم داشتم. بی وفا بودی ولی معرفت کـُشی هم نمیکردی. یادت هست شب هایت را تا صبح بیدار می ماندیم و من سرگرم ِ کارهای ِ مختلف، پا به پایت منتظر سحر میشدم؟ یادت هست روزهایت را در آن خیابان ِ همیشگی قدم به قدم ِ من بودی و به صدای ِ خش خش ِ برگ ها گوش میدادی؟ یادت هست آن شب هایی که خودم بودم و خدایم، زیر آن باران های ِ مسلسلی و بوق ِ ممتد ِ ماشین ها، شاهد ِ تنهـایی های ِ من بودی؟ خوردن ِ آب پرتقال هایی که می توانستم داخل ِ لیوانش شنا کنم را چطور؟! به یاد داری؟ و آن چکمه های ِ بلند ِ کارآگاهی و ماجراهایی که داشتیم را؟! پاییز ِ من فقط تــو بودی. تو را با وجود ِ لبریزی از تمام ِ شادی ها و غصه هایت ترجیح میدادم به 11 همتای ِ دیگرت. که از وقتی خاطرات ِ دوست داشتنی ام را در خودت جای دادی، هربار اسمت را شنیدم هرچه اضطراب بود به دلم نفوذ میکرد. اما امسال...
تنهــا چیزی که دلم را کمی آرام نگه داشته، سراسر مصادف شدنت با ماه ِ محرم ِ دل چسب ِ من است. نشانه شده ای امسال. محرم و تـو... بعداز این همه غم ـی که در دل و جانم افتاده...
+ مـهــر ، هشتمــین ماه ، آذر :)
- ۹۳/۰۸/۰۱