91. نامردی های ِ امروز تمامی ندارند
چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ
زن عمو برایم میخواند ؛
" به سلامتی ِ دختری که شب ِ عروسی ِ عشقــش، رفت دم ِ ماشین عروس کادوش ـو گذاشت و رفت... وقتی پسر بازش کرد دید یه جلد قرآن ِ که تو صفحه ی ِ اولـش نوشته: این همون کتاب ـیه که وقتی داشتـی بهم تجـــاوز میکردی، بهش قـسـم خوردی که تا آخرش پام وایســـی... ایـن باشه بدرقه ی ِ راهـــــت... "
دست ِ خودم نیست. دل ـَم میگیرد. به زن عمو میگویم تک تک ِ کلمات ـش درد دارد. در جوابم میگوید امروزه این دردها برای ِ خیلــی از نامردها عادی شده. عشق کیلوئــی چند؟؟
یک ـدفعه عمو میرسد و میگوید صدبار گفتم این چرت و پرت ها را نخوانید. و من میان ِ بغض از حرف های ِ بعد ِ زن عمو و عمو ، و کل کل های ِ بامزه ـشان خنده ام میگیرد !!
+ چون حرف های ِ بعضی این دخترک ها را شنیده ام، حتی با خواندن ـشان درد میکشم..
- ۹۳/۰۹/۰۵