92. گاهی عمر آدمی زیادی کوتاه می شود
دیشب خواب دیدم ازدواج کرده ام! داماد هم چندان غریبه نبود!! تمام ِ مراسم و رسم و رسومات ِ ازدواج ـَم را هم در خواب دیدم! از حلقه دست کردن ِ خودم و داماد گرفته تا حرف های ِ خاله زن ـکی حتی! اولش که مراسم ِ خواستگاری بود خیلی گریه میکردم، انگار که مثلاً از داماد دل ِ خوشی نداشته باشم. خودم هق هق هایم را میفهمیدم. اما آخر خواب ـَم دیگر خوشحال بودم، اثری از گریه نبود... از صبح که بیدار شدم حالم آشفته بود. تعبیر ازدواج در خواب را شنیده بودم اما گفتم تا خودم نفهمم نمی شود. تعبیر را که دیدم بیشتر آشفته شدم: " اگر زنی در خواب ببیند عروس شده و به خانه ی ِ شوهر برده می شود، مرگــش نزدیک است "...
یک لحظه خنده ام گرفت. باخودم گفتم مگر می شود؟ یک ـهو یاد ِ خواب ِ پسردایی چندشب قبل از فوت ـش افتادم که در خواب دیده بود مُحرم شده و تعبیرش فرا رسیدن ِ مرگ ـش بود. بعد انگار که کسی هول در دلم انداخته باشد استرس وجودم را گرفت... هی روزها را شمردم ببینم امروز چندم ِ ماه است. رفتم سراغ ِ تعبیر روزها. امروز ششم ِ ماه و آنچه در خواب ببینی راست بود! بعد نفس ِ راحتی کشیدم و خندیدم! دوباره ذهن ـَم درگیر شد، اگر خوابی که دیدم راست شود، آخرش من ازدواج می کنم یا مرگم نزدیک است؟ یا مثلاً با ازدواج مرگم نزدیک می شود؟ یا که اصلاً اگر ازدواج نکنم مرگ از من دور می شود؟؟!
خلاصه که از صبح تا الآن بلاتکلیف ِ این زندگی ام! کارهای ِ عقب افتاده و برنامه هایم را کی انجام دهم؟! راستش بد است یک آدمی مثل ِ من هی تند و تند خواب هایش تعبیر شود و آن هم درست!
خدایا؛ جدای ِ از همه ی ِ حرف هایم، باید بگویم من از مرگ نمی ترسم ها، فقط در دلم زیاد آرزو دارم... ! میدانم زیاد آرزو در دل داشتن خوب نیست اما چه کنم. از طرفی آرزو بر جوانان عیب نیست، از طرفی هم دل است دیگر- ۹۳/۰۹/۰۷