118. خنده هایت دل انارگونه ام را میشکافد
وقتى عاشق ِ خنده هاى ِ مردى بشوى، لحظه لحظه ى ِ بودنش کنارت، حواس سمت ِ لب هایش است. مُدام منتظر دیدن ِ لبخندش هستى ...
دوساعت ِ تمام در میلى مترى اش بودم. همه اش او صحبت میکرد. من ساکت بودم و فقط گوش میدادم. از آرامش میگفت. از دوست داشتن ِ عجیبکى و یکهویى ام. هرثانیه اش پر از احساس ِ خوب بود. به دور از تمام دلتنگى هاى دنیا و جدایى هاى اجبارى. اما من گوشه ى دلم گرفته بود. قلبم براىِ تندتر تپیدن صداى ِ خنده هایش را لازم داشت. بغض که کردم دست گذاشت زیر چانه ام و سرم را بالا آورد. نگاهش را دوخت به نگاهم. در آغوشم گرفت. عطرش را که نفس کشیدم صدایم لرزید. نگران شده بود. میان ِ گریه گفتم : فقط بخند، همین .. قهقهه اى که زد اشک ِ چشمم را خشک کرد. مثل آب ریختن روى آتش. چشم هایم را بوسید و من تا خود خود آسمان هفتم، دست در دستش پرواز کردم...
+ میدانی که من حساسم.. میدانی که روی ِ خنده هایت برای ِ خودم حساسم..
اما حالا ؟ کجایی که برایم بخندی پسرک ِ خوش خنده ام؟ ..
- ۹۳/۱۱/۰۱