136. آدم چه چیزا که نمى بینه !!
دخترک ِ کلاس هشتمى ِ همسایه ـمان را که یادتان هست؟!
امشب وقتى طبق ِ معمول کوچه را خلوت گیر آوردم و درحال ِ چایی خوردن از پنجره ى ِ اتاقم کوچه را نگاه مى کردم، دیدم شوهرش آمده است دنبالش! اصلا قیافه اش هم به شوهرها نمى خوردها ! نمیدانید پسرک با چه احساسى دوید که توى ِ کوچه بغلش کند و او هم عین ِ ماست همینطور ایستاده بودم! همان موقع در ذهنم میگذراندم مثلا اگر روزى ازدواج کنم و شوهرم بیاید دنبالم دلم مى آید از فاصله ى ِ یک کیلومترى به احساسش جواب ندهم؟! که خوب البته به قول ِ "م" این از آثار بى شوهرى ـست!!
خلاصه همینطور که در فکر بى ذوقى ِ او بودم متوجه شدم دارد به در و دیوار همسایه ها اشاره مى کند! فهمیدم یک چیزهایى میداند نمیخواهد رو کند! درهمین حین یکدفعه هردو سرشان را بالا آوردند به طرف ِ پنجره ى ِ اتاق ِ من!! من هم کم نیاوردم ها، خیلى شیک (سوت زنان) به چاى خوردنم ادامه دادم و نگاهم را مرموزانه چرخاندم به آن طرف ِ کوچه!! ولى به گمانم دختر همسایه فهمیده هرشب پشت ِ پنجره مى ایستم!!
+ پنجره ى ِ اتاق ِ من به چهار کوچه ى ِ اطراف اشراف دارد! کلا دیدبانی ـست !
+ این هم مثلا منم پشت ِ پنجره!!
- ۹۳/۱۲/۰۳