198. بر آن شدم که ببوسمـ عروس و داماد شعر خودمـ را !!
روزی که تو آرایشگاه نشستمـ منتظرتمـ ...
دل تو دلمـ نیس که بیای ببینمت .
صدای ِ دزدگیر ماشین ـو می شنومـ . یهو جیغ میزنمـ وااای آقامون اومد .
همه اونایی که نشستن تو آرایشگاه میزنن زیر خنده . یدفعه صدای ِ در میاد .
میرمـ پشت ِ در قایمـ میشمـ . در باز میشه میگی : عروس ِ خوشگل ِ من آمادس ؟؟
آرایشگر میگه: اومدن دنبالش بردنـش .
عصبی میشی و میگی : کی بردتش ؟؟ اصلا اون بدون ِ من که جایی نمیره .
از پشت ِ در میامـ بیرون . چشامـ 4 تا میشه . زل میزنمـ تو چشات . توهمـ خیره میشی به سر تا پامـ .
میگی : اوووووف نگــا چه جیگری شده . منمـ میگمـ : چه خوش تیپ شده آقامون .
محکمـ بغلمـ میکنی و میگی ترسوندیمـ .
بعدش دستمو میگیری و میگی : بریمـ نفسمـ ؟ میگمـ : بریمـ زندگیمـ .
میریمـ دمـ ماشین . درو واسمـ باز میکنی و میگی : بفرمائید خانـــوم .
ازت تشکر میکنمـ و میشینمـ . میای تو و حرکت می کنیمـ . تو راه کلی باهمـ می خندیمـ .
یهو ساکت میشمـ ، سرمو میندازمـ پایین و صدات میکنمـ .
خیره میشی بهمـ و میگی : جون ِ دلمـ خانــومــم ؟
سرمو میارمـ بالا ، تو چشات نگا میکنمـ و میگمـ : الآن خوشبخت ترین دختر دنــیامـ
همونجا تو دلمـ میگمـ خدایـــا شکــــــــــرت بابت ِ بودنــش ♥
+ پای ِ نوشتن ِ این متن ، با دل ِ
تنگــمـ ، همش زار زدمـ ...
+ شنیده امـ سخنی خوش که پیر کنعان گفت / فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت ...
- ۳ نظر
- ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۸