188. خدایا، مدت هاست آسمانت را با من تقسیم کرده ای ..
از امروز به مدت ِ نامعلومی ،
باید بشینم گوشه ی ِ اتاقم و بغض ـامو قورت بدم ..
من دخترک ِ صبور توام ..
+ همه چیزو می سپارم به خدا .
- ۴ نظر
- ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۳
از امروز به مدت ِ نامعلومی ،
باید بشینم گوشه ی ِ اتاقم و بغض ـامو قورت بدم ..
من دخترک ِ صبور توام ..
+ همه چیزو می سپارم به خدا .
زمستان بود. کسی روزهایم را گرم نگه نداشته بود.. سرم را به شیشه ی ِ اتوبوس تکیه داده بودم.. با انگشتم صورتش را میان ِ بخارهای ِ روی ِ شیشه کشیده بودم. و موهایـش را ..
گریه کرده بودم. فاطمه با افتادن ِ هر قطره ی ِ اشکم دستش را زیر چشمانم کشیده بود و چیزی نگفته بود.. بعدترش مدام به خانم های ِ کناری توضیح داده بود که حال ِ من زیاد خوب نیست.. یک دستم را کل ِ مسیر در دستش گرفته بود.. می خواست دل گرمم کند و شاید امیدوار به زندگی.. من اما فقط او را میان ِ ذهنم عبور داده بودم. آن روز و تمام روزهای ِ بعدش یک نفر را کم داشتم. یک نفری که شده بود همه ی ِ زندگی ِ عاطفه ای تنهـا ...
من فاطمه را همراه ِ خودم برده بودم، نه برای ِ همدردی هایش، فقط برای ِ اینکه کسی باید دنبالم می بود تا تنهـا نباشم. و همه غافل از دل ِ من.. که خیلی وقت بود تنهـا مانده بود ..
فاطمه حالا برای ِ خودش یک بـــوق ِ مملکتی شده ! دانشگاه تهران درس می خواند. تنهـا. و آرزویش را بغل می گیرد. چندماه یک بار پیام می دهد " هنوزم اشکت دم مشکته ؟ " و من می خندم. دور از توجه به دلم که هرلحظه زار می زند برایش می نویسم " هنوزم خوبم رفیق! خــوب " ...
نیمه شب بود ..
با خودم میگفتم چندنفر الآن از صدای ِ خر و پف خوابشون نمی بره ..
یا چندنفر با فکر آغوش ِ کسی شـب رو با جون کندن به صبح می رسونن ..
از پشت پنجره مــاه رو نگاه کردم . تنهـــا ..
و تنهـا چه خوب تنهــــا رو می فهمه ..
" وَالَّـیْـلِ إِذَا عَـسْـعَـس / قسم به شب هنگامی که تاریک شود / تکویر . 17 / "
نوشته هام انتقال داده شدن + ویرایش + پیدا کردن تنظیمات + امید بخدا !!
× این عکس پر حس ِ خوبه :
دختره پست گذاشته بود :
تا عاشق نباشی ، از بوی ِ عرق ِ کسی خوشت نمیاد !
هیچی دیگه تنهـا کسی که لایک کرده بود من بودم
خو راست گفت
همیشه به عمق ِ قضیه هم باید توجه کرد. عشق عجیب ـه. اونقد که تورو به یه آدم دیگه تغییر میده. این خاصیت عشقه و دل نشینه. مثه وقتی که شب قبل ِ خواب یهو به خودت میگی اگه نـبود واقعا منم نـبودم .
با این دودلی و ناراحتی ای که من دارم ؛
یا کلا قید دانشگاه رفتن ـو میزنم یا میرم یه رشته ای که هیشکی فکرشو نمیکنه ..
+ یچیزی راه ِ گلومو بسه . لامصبه که نمیزاره درست نفس بکشم ...
+ بزار یه دل ِ سیر نگات کنم ...
توی ِ امامزاده بودم. همه جا تاریک بود. نمی ترسیدم. دنبال ِ روشنی میگشتم. از دور دیدم یجایی روشن شد. رفتم طرفش. روی قبر کسی چراغ گذاشته بودن. یه نفر به سرعت از اونجا دور شد. تو تاریکی رفت و تشخیصش ندادم. رفتم نزدیک تر. یه جعبه شیرینی و یه دسته گل روی ِ قبرش بود. یه کارت کوچیک روی گلا : " تولدت مبارک " ...
نشستم. به سنگ ِ قبر نگا کردم. همون دختری بود که چندسال ِ پیش همهمه شده بود خودکشی کرده.. دور و برمو نگا کردم. کسی اونجا نبود. یه صداهایی میومد.. * باید همش منو ببری تو شلوغی . من از تنهایی خوشم نمیاد *.. پشت بندش صدای ِ یه پسر .. " باشه نمیزارم یروزم تنهایی بکشی " .. صدای ِ خنده های ِ دخترونه ..
انگار که یکی از پشت ِ سرم رد شد. سریع پا شدم. ذهنمو جم و جور کردم. وحشت کردم از تنهایی خودم اونجا. جیغ کشیدم. از خواب پریدم ... من اون دخترو هیچوقت ، هیچوقت ندیده بودمش ..
+ من ، داغون ـم .
وقتی میرم نتیجه کنکور رو ببینم و با دیدنش از خنده سرمو میزارم رو صفحه کلید و قربون صدقش میرم ؛
همون رشته ای که اولویت اول خودش واسم تو فرم نوشت و توضیح داد :)
× هیچوقت اینقد احساس نکردم دانشگاه واسم بشه کابوس ...
× خوشی ِ من یعنی خوشی ِ تو . یعنی اون چیزی که دل ِ تو میخواد . همین و بس .
1) نشسته بودم . بعداز کلی حرف به "ف" نگا کرد و گفت واقعا خری . خندیدم . درحال ِ رفتن پاش به کفش "ف" گیر کرد و افتاد . کفشش رو پرتاب کرد و گفت ببین میگم خری . بازم خندیدم . "ع" گوشی بدست دوید طرفم و گفت اینو درستش کن . از دور بهش گفت توام خری که بلد نیسی خودت درستش کنی . چشمک زدم و گفتم بیخیال . حرف بود و حرف . سرم درد گرفته بود . از کارای "ف" و یادآوری ِ خیلی چیزا . از حرفای ِ "ع" و نداشتن تحمل واسه هضمشون .. تو یه فاز دیگه بود . یه فاز خرکی ! یه ساعت به تموم دیوونه بازیاشون خندیده بودم . جدای ِ از همه ی ِ شوخیای بیخود وقت ِ احترام به مهمون بود . که نبود .. زود اومدیم . دوساعت از رفتنمون نگذشته بود . نفس عمیق کشیدم و گفتم خدا همه رو خوشبخت کنه . و صدایی آروم تر ؛ کمک کنه قدر نعمتاشو بدونیم .. تـو اس دادی . خوندم و لبخندم رفت رو به آسمون . تو ماشین بعد اون یه ساعت خنده ، تو دلم بغض بود و سکوت . * إن الله مع الصابرین * .. و اشکی که همه حواسم بود پیداش نشه . توی ذهنم نه صدایی بود و نه آشفتگی . فقط تـــو بودی . شیرین ترین اتفاق ِ لحظه هام ..
2) از امروز تا اول محرم . نیت واسه این 40 روز ..
3) بی حوصلم وقتی میزنه به سرم و قرار استخر هفته ی ِ دیگه با بچه ها رو به هم می ریزم . بی حوصلم وقتی حتی قرار هتل عباسی رو هم کنسل میکنم . وقتی میدونم کیمیا ناراحته و باید برم از دلش دربیارم .. وقتی دلم ازشون گرفته اما نمیخوام بهشون بگم دلیل ِ نرفتنم بخاطر چیه .. وقتی آروم میشم . اونقد که گله نمیکنم .
4) دلم تنگه واست پسر . واسه گرفتن ِ دستات و نگا کردن تو چشات .
مــن ، کنار تــــو ، دنیا دنیـــــا دلـــتنگـــــــــی .
امـــروز ، دعـــا ، دلـــی که ازش باخبـــری .
تــو . مـــن . آرزوهامون ... /.
× کیه که دلش هوایی نشده باشه واسه رفتن ؟