..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

178. نگرانی ـای ِ تموم نشدنـــی

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

از اتوبوس پیاده شدم. اومدم این طرف ِ خیابون ..

پسرک از ماشین ـش پیاده شد ! لباس ـاش شبیه ِ تـو بود.. هیکل و قدش هم همینطور.. حتی موهاش.. دست ـاشم مثل ِ دست ـای ِ تـو دوبرابر دست ـای ِ من بود.. با وسواسی شبیه ِ توام صندلی ِ ماشین ـش رو تمیز می کرد..

اگه صورتش رو به طرف ِ من برنمی گردوند و نگام نمی کرد ، بدون ِ توجه به اینکه اونجا درست جلوی ِ دبیرستان ِ دخترونه ـست ، دویده بودم ، بغلش کرده بودم و لبخندی به پهنای ِ صورتم زده بودم..

از کنارش رد شدم. اخمام توهم بود. رفتم نزدیک ِ کوچه. هنوزم منو نگاه میکرد. شاید به چشم اونم من آشنا بودم. اصلا یادم رفت واسه چی رفته بودم اونجا.. طولانی ترین مسیر تا خونه رو انتخاب کردم. هزاربار تـورو واسه خودم مرور کردم. تا برسم خونه لبخند بود و استرس که همه وجودمو گرفته بود 

  • ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۸
  • Atefeh - Cute

177. این ـروزهای ِ انتظار. حوصله و انتظار !

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

دارم با "ف" میحرفم. یهو وسط حرفام میگه چندلحظه گوشی دسد باشه. بعد چند دقیقه میگه خوب چی میگفتیم؟ تا شروع میکنم حرف زدن میگه آخیییش حالا صدات خوب شدااا.

می پرسم مگه چیکار کردی؟ جواب میده رفتم عینکمو زدم 

جالب تر اینه که همون لحظه رفیق باباش اومده دم در بعدم آیفون رو برداشته میگه الو بفرمائید ! 

یارو پشت در 

حالا موندم با اون درجه ی ِ گیجی اصن چیزی از حرفای ِ من فهمید یا نه ؟!

 

×میدونم قرار شده یه روز بیام خیلی چیزارو واستون تعریف کنم. خودمم منتظر اون روزم! صبر و صبر :)

×اگه تو حال ِ خوب ِ من نباشی ، هیشکی دیگه هم نمیتونه باشه دلخوشی ِ زندگیم 

×خدایــا ؛ نگات به همه مون باشه خوشبختیم. نگاتو ازمون برندار ..

  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰
  • Atefeh - Cute

176. بی تاب میشوم ، سفر که می روی جان ـکم ..

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

دلم را بُرده ای برای ِ خودت. من ، اینجا ، عاطفه ای تنها ، هردقیقه صدبار برای خودم فاصله ات را می سنجم. از صبح منتظر پیامت میشوم و با خواندنش چشمانم را از خوشی می بندم ! مثل ِ‌ تو توی ِ دلم ولوله می افتد ! هرلحظه نگران ِ جا نگذاشتن ِ وسایلت میشوم. توی ِ دلم هی میگویم کاش فلان چیز را یادش نرود همراهش ببرد ! حتی نگران ِ نگاه هایی که آنجا تو را می بیند میشوم ! و مُدام پیش خودم میگویم کاش همراهش بودم !

دور هستیم اما من لحظه به لحظه کنارتم. از خدا برایت خوشی های ِ  تمام نشدنی خواسته ام همیشه. و اینکه گوشه گوشه ی ِ دلم، پر از خواستن ِ تک تک ِ‌ ثانیه های ِ‌ با تو بودن است. اصلا مگر میشود صحبت ِ آن جمع و بیرون رفتن باشد و من دوست نداشته باشم کنار تو باشم عزیزم ؟؟!

اصن مگه میشه؟ مگه داریم ؟!

 

+ یادته اون روز که بعداز کلی وقت دیدمت، چه حسی داشتم؟ چقد دلم واست تنگ بود؟

الآن همون حس رو دارم. همونـقد دلـتنگ ، همونـقد بیـقرار :)

 

+ یا رب آن یار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

   هر کجا هست خدایــــا به سلامت دارش 

  • ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
  • Atefeh - Cute

175. خیلی وقت است پشت ِ :) پنهانـــم ..

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ق.ظ

حال ِ‌ من خوب است و خــوش نـــــه ..

 

+ ملیحه.

  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۱
  • Atefeh - Cute

174. میدونی نباشی منم نیستم ؟

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ق.ظ

من عاشق ِ اون جدی شدن ـاتم آروم جونم.

مثه وقتی که بهم میگی :

" شب عکس انتخاب رشته ها و کدی که بهت میده رو میزاری وب ببینم " 

 

+ خدا هر روز زندگیمون داره امتحانمون میکنه. امیدوارم هممون با موفقیت روزمونو به شب برسونیم :)

+ هرروز هم که نگا به آسمون کنیم و بگیم خدایا شکرت بازم کمه :)

  • ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۱
  • Atefeh - Cute

173. یک تناقض دوست نداشتنی

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ق.ظ

خیلی طول میکشه تا آدما فرق ِ‌ بین ِ زندگی با کسی که دوسش دارن رو با زندگی با کسی که دوسشون داره رو بفهمن ..

خیلــــی طول میکشه ..

  • ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۲
  • Atefeh - Cute

172. میگم حالا خوبه من چایی دوست ندارم

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ

میگه یومیه تو این گوشی چیکار میکنی؟ لبخند میزنم و چیزی نمیگم. میخنده و میگه نکنه واسه زیدت انقد اس میدی؟؟ سرمو بالا میکنم و فقط میخندم. میگه نخند، بگو ندارم، زود باش! تندتند میگم وای نه ندارم. چیه اصن؟

میگه هیچی یه گهی ـه که صبحا میریزن تو چای هم میزنن تا شیرین شه 

 

+ کلا همه ـشون بی تربیت شدن، قبولم ندارن، تازه منم درگیر میکنن تو رفتار خودشون ..

+ دنبال مشاوره و انتخاب رشته. لحظه های دوست نداشتنی ..

  • ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۲
  • Atefeh - Cute

171. تو فقط بلدی نباشی ..

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ

ساعت 1 بعدازظهر است. من حالم اصلا خوب نیس. و تو خوب میدآنی اصلا که میگویم یعنی چه.. میخوآهم به تـوفکرنکنم.. میدآنی؟ خسته ام.. خیلــی خسته. میخوآهم فکرنکنم که تماس هایم بی جواب ماند یا که تـو الآن در کجای ِ این شهر صدای ِ خنده هایت را به هوا میفرستی.. زندگی ام را چیده ام جلوی ِ چشمانم.. اگر بخوآهم تو را از روزهایم حذف کنم، فقط کودکی ام برایم میماند.. و من برخلاف ِ خیلی ـها به آن زمان که فکر می کنم دلم نمی گیرد.. 5 ساعت دیگر نتیجه ی ِ کنکورم به دستم می رسد.. من و تو در این باره هم صحبت کرده بودیم. نه؟.. که من توی ِ دلم اخم کرده بودم و روزی هزاربار گفته بودم همه ی ِ تلاشم در زندگی بخاطر توست.. که تو خندیده بودی، لپم را کشیده بودی و گفته بودی میخوآهی فکرت پیش ِ خودت بماند.. یادت هست؟؟..

وقت خوردن ِ داروهایم است.. قرصم را در دست میگیرم و یادم می آید که آن ـروز بسته ی ِ‌ قرصی که توی ِ ماشینت پیدا کردم را از پنجره بیرون انداختیم و به اتفاقات ِ بعدش قاه قاه خندیدیم.. لیوان ِ آب را با بغض بالا می کشم.. به سرفه می افتم.. آن ـروز که به سرفه افتادم نگاهت نگران شد و یواش گفتی "الهی کور شم".. حالا که نیستــی.. به طرف حمام میروم.. گفته بودی "مرد اونه که دوس دخترشو بعد بیرون اومدن از حموم هم دوس داشته باشه".. و من با چشمان ِ گرد نگاهت کرده بودم.. و تو ادامه داده بودی "چون شبیه ِ زامبی میاد بیرون".. و من از خنده نمیتوانستم حرف بزنم.. حالا که نیستی حرص به خوردم بدهی هی بگویی دوس دختر و وقتی با نق صدایت کنم بخندی و بگویی هان چیه.. منتظر تلفن ِ آقای ِ‌ دکتر هستم.. باید زنگ میزد و هنوز خبری نیست.. با خودم میگویم اصلا شاید زنگ نزند.. و تو همیشه میدانی اینطور وقت ـها عجله میکنم.. ته ِ دلم آشوب است.. وقتی میدانم قضاوت می شویم و من برعکس ِ واقعیت میشوم خوب ِ‌ قصه و تـو بد.. وااای اصلا قرار بود به تو فکر نکنم. اصلا مگر میشود به تو فکر نکرد؟؟ ...

  • ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۴
  • Atefeh - Cute

170. تو فقط شبیه خودتی ..

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

من جهنمی هم که بشوم، روزی خدا به من این اجازه را خوآهد داد که ،

با کسی که می خوآهم ملاقات کنم ..

می دآنــی جان ـکم ؟

سؤال های ِ زیادی برآی ِ لحظه ی ِ ملاقات ـت دارم.

از سال های ِ تنهایـی کشیدنم ،

از تمام شب هایی که میشد کنارم باشی

و من "بهشت" را میان ِ دستانت حس کنم امــا نـبودی ،

از همه ی ِ‌ ثانیه هایی که زندگی ام را نفهمیدم ..

دلم به این خوش است که آن لحظه دیگر نمی توانی خودت را از جواب دادن دور کنی .

اصلا اگر بگویم بزرگ ـترین دلخوشی ام همین است باور میکنی ؟؟

  • ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
  • Atefeh - Cute

169. دیوار شده اند میان ِ من و تو ..

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

روزى ، تمام مردم شهر ،

تـو را به یکدیگر نشان خوآهنـد داد .

و تـو آن زمآن ،

محکوم می شوی به دوست نداشتن ِ من .. 

 

 

+ وقتی حال ِ هیچکدام ـمان خوب نیس.اصلا خوب نیس ..

  • ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۶
  • Atefeh - Cute