259 . یک هیچ !
یه همکار داشتم اسمش علی بود. حدود ۶ ماه از من بزرگ تر بود. دستپخت و شیرینی پزیش عالی بود. هردفعه چیز جدیدی درست میکرد میاورد با همکارا دورهم بخوریم. منم هردفعه دسری چیزی آماده میکردم می بردم. نهایت تشکرا از خوراکیا منتهی میشد به من و اون. یا من از اون تشکر میکردم و تعریف یا اون از من. بقیه فقط درحد خوردن و دورهمی وقت رو سپری میکردن.
من چندوقتی بود دیگه نمیرفتم سرکار، یه روز کشک و بادمجون درست کرده بود و یه ظرف پر واسه من داده بود. منم شب قبلش خواستگاریم بود و ظرفش رو پراز شیرینیای خواستگاری کردم و فرداش واسش بردم 😄
کلی ذوق و تشکر کرد و به بقیه گفت مث عاطفه باشید آدم تشویق بشه واسه دفعه بعدی ! و تا آخر روز مدام میرفت و میومد میگفت ممنون !
واسه شوهر میوه پوست کندم گذاشتم جلوش، اینقد درگیر تلویزیون بود خورد و من ظرفارو از جلوش برداشتم شستم و متوجه نشد. یهو این قضیه یادم اومد. از تو آشپزخونه صدا زدم علیییی ، علیییی تو کجایییی؟؟ تو کجا رفتییی که من مردم؟؟
روشو برگردونده و زدیم زیر خنده !
میگم آخه مرد یه نگاهی حرفی اصن ببین من چی جلوت گذاشتم بخوری !
📍 پیشنهاد میکنم اگه فیلم علی رو ندیدید ببینید ؛ اینجا
- ۰۲/۱۲/۰۴