..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

133. غمت تو جون ِ منه. مطمئن باش خانوم ...

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

من +   او ـ

ـ سرمو گرم میکنم که غم نبودت یادم بره اما هرلحظه جلو چشامى ..

+ اینجا زمان وزن دارد‌ ؛ هرلحظه که میگذرد سنگینى ِ ندیدنت خمیده ترم میکند ..

ـ وقتى خم میشى کوچیک میشى طوریکه دیگه به چشم نمیاى ..

+ و این یعنى جلو چشم خودت دارى جون میدى و ذره ذره تموم میشى ..

ـ و اونیکه تموم زندگیت بود شاید واسه این رفت که نمیتونست آب شدنـتو ببینه ..

+ و حالا مجبورى هم بجاى ِ خودت هم بجاى ِ‌ اون آب بشى و دم نزنى ..

ـ تو زندگى بعضیا فقط سوختن بعضیام فقط ساختن. بعضیام مثه من هم سوختن هم ساختن ..

+ من الکى سوختم. مثه یه سیگار روشن وسط لباى ِ کسى که سیگارى نیست ..

ـ این سوختن و ساختن ـا همه یادگارى از عشقیه که واسم گذاشت و رفت ..

+ رفت و فقط خط زدن دونه به دونه ى آرزوهام واسم موند ..

ـ از خدا میخوام صبرم بده تا بتونم بسوزم ..

+ عاطفه ..

 

× حرفاى ِ من و زن ِ پسردایى ...

  • ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

132. درهم و شلوغ !!

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ب.ظ

× ولنتاین چیست ؟؟

.

.

.

واسه ما که هیچى نیست. مثل ِ روزاى ِ دیگه ـست. شما رو نمیدونم! 

 

× من هنوز هم عاشق ِ کلیپ ِ بچه قرتى و ژست ِ محسن لرستانى هستم! دلیلش هم باشد براى ِ خودم و خودش!!

 

× به دخترخاله نگفتم که با دوقلوها رفتیم ورزشگاه ِ پیروزى جشن ِ همخوانى با اجراى ِ على ضیا! از طرفى هم حواس برایم نمانده بود که خرت و پرت هاى ِ جشن را از روى ِ میزم جمع کنم! فکرکنم این چندروز قراراست پوستم کنده شود!! 

 

× چهارشنبه هم رفتیم راهپیمایى. جاى ِ همه ى ِ آنهایى که در خانه نشستند خالى! خاله جان به هرکسى قصد ِ‌ آمدن نداشت میگفت مگه تو ساواکى؟!!

 

× نگویید یک وقت عاطفه بى معرفت است ها. یادم هست که عکس ِ سوغاتى ِ‌ عمو جى را هنوز نگذاشته ام! از شما چه پنهان رابط دوربین گم شده است ( از بس که من بانظمم )!!. بى زحمت دعا بفرمائید پیدا شود زود بیایم عکس ها را برایتان بگذارم!

 

× تا حالا ندیده بودم مردم توى ِ راهپیمایى هم به فکر ازدواج باشند! یعنى همه ى ِ‌ مناسبت ها را دیده بودم الا راهپیمایى که قسمت شد!! چهارشنبه توى ِ راه پسرکى دخترکى را به مادرش نشان میداد و او هم بنده ى ِ خدا هى میگفت توى ِ این جمعیت از کجا بفهمم کدام را میگویى! اصن یه وضى!!

 

× کامنتى باز شدسـتـــندى !

  • ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۰
  • Atefeh - Cute

131. دوست پسر نداشته ام و ندارم !

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

این پست براى توست فاطیما. تویى که چندوقت است روح و روان ِ دخترخاله ام را درهم کرده اى. تویى که باعث شده اى او مدام فکرهاى بیخود بکند و براى من بیست سؤالى راه بیاندازد. پس گوش ِ دلت را بچسبان به حرف هایم، که شنیده ام بدجور پى گیر شده اى ؛

سال ِ 89 ، زمانى که آدرس ِ وبم به دستت رسید، خیلى منطقى تر از الآنت رفتار مى کردى. حتى وقتى آرشیوم را پاک کردم که از نو بنویسم، تنها کسى که برایم ایمیل فرستاد و علت ِ پاک کردن ِ آرشیو را پرسید، تو بودى. من همه را به یاد دارم. ته ِ دلت قرص باشد که من لحظه اى را فراموش نکرده ام...

این روزها عاطفه همان عاطفه است، اما تو دیگر فاطیماى ِ آن روزها نیستى. به دخترخاله گفته اى من چندسال است که اسم دوست پسر را با خودم یدک مى کشم! گفته اى این را از چشم هایم خوانده اى. نمیدانم چطور از چشمان ِ من دوست پسر کشیده اى بیرون اما باید بگویم که من نه دوست پسر داشته ام و نه دارم! اگر گاهى  سخن گوى ِ جمع من مى شوم معنى اش این نیست که دوست پسر داشتن این نتیجه را دارد. من پسرها را آنطور که تو نگاه میکنى، نگاه نمیکنم. من فقط یکسرى چیزها را فهمیده ام که هرکسى دیگر هم روى ِ این کره ى ِ خاکى میتواند بفهمد ...

از دخترخاله شماره ات را نگرفتم. گفتم همانطور که این حرف ها از اینجا شروع شده بگذار همینجا هم تمام شود. دختر خوب ؛ من فقط و فقط عاشقم. همین .. برق ِ‌ چشمانم هم فقط بخاطر همان دوست داشتنى ـست که در جانم نفوذ کرده ...

  • ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

130. جشن همخوانی بی تو کوفتم شد ..

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
امشب به محض دیدن علی ضیا توی ورزشگاه دلم گرفت.. اشکم یکدفعه شروع کرد به همراهی.. دیگر هرچه شعر خواندند، دست زدند، نمایش اجرا کردند، سوت زدند، جیغ زدند، من عاطفه ی یک ساعت قبلش نشدم..

کاش امشب علی ضیا مدل موهایش را جور دیگر زده بود ..

کاش اینقدر شبیه تو نشده بود ..

  • ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

128. حالا بشین ببین چی سر من اومد...

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۷ ب.ظ
سرم درگیر فکر و خیالاتم بود.. کلی کاغذ اطرافم ریخته بود..

به همه چیز فکر کردم. به بودنت از روز اول تا همین امروز. به دیدن های یهویی ات و ذوق هایم..

چشمانم سیاهی می رفت.

لیوان را برداشتم. تا نصفه آب لیمو داخلش ریختم. یک نفس خوردم..

آخ یاد اون آبغوره ها.. من یه جنازه ی متحرکم ..

  • ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۷
  • Atefeh - Cute

125. مى بخشمت ؛ با اینکه مهربون ندیدمت

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ب.ظ

پسرک را فقط چندبار آن هم انگشت شمار دیده بودمش ، ولى هربار وقت ِ دیدنش حس ِ عجیبى در دلم پیدا میشد. حسى که تک تک ِ دلیل هایش هم براى خودم و هم براى "ف" کاملا مشخص بود ..

گذشت و گذشت ؛ خانواده ى ِ پسرک آمدند خواستگارى ِ "ف". او همان شب جواب ِ رد داد. نه بخاطر حرف هاى ِ من و حرف هایى که بین ـمان رد و بدل شده بود ، بخاطر روزهایى که فقط من از انها باخبر بودم و "ف" ..

بعدترش فهمیدم "م" با وجود ِ دانستن ِ همه ى ِ ‌اتفاقات ، براى ِ بیشتر کردن ِ بغض هاى ِ من، یادآورى ِ هرروزه ى ِ زجرهایم و دق دادن ِ لحظه به لحظه ام "ف" را مجبور به این ازدواج مى کرد. آن هم درست یک هفته بعداز بحث ِ ما درباره ى ِ ازدواجش و اینکه خط و نشان کشیده بود "ف" حالاحالاها حتى حق ِ صحبت درباره ى ِ ازدواج را هم ندارد ..

دراین مدت من جواب ِ هیچکدام را ندادم. یک ماه ِ تمام گوشى ام در سایلنت به سر مى برد! زندگى ِ خودشان بود و به من هیچ ربطى نداشت. از ان روزها 8 سال گذشته بود و من دیگر حتى صورت ِ آن پسرک را هم به یاد نداشتم. بعداز او هزاران ِ پسر دیگر از جلوى ِ نگاهم گذشته بودند! برایم هم مهم نبود "ف" بعد از اصرار "م" چه جوابى داد ..

فقط از روزى که خبر را شنیدم گوشى ام ساکت شد. به هردو گفتم همان طور که گاهى ساده و خوش رو و خر مى شوم، گاهى هم لجبازترین و سرتق ترین دختر دنیا مى شوم ؛ ببر مى شوم و مى افتم به جانتان .. !!

 

+ باز من ماندم ؛ بین ِ حسى که مى گوید مثل ِ خودش نامهربان باشم و عقلى که مى گوید یاد گرفته ام با دشمنم هم مهربان باشم، که ابراهیم هیچوقت نامهربانى را به من نیاموخت ..

+ باورش سخت است ؛ تا همین الآن هم من قضیه را براى ِ هیچکدامشان نگفته ام. دنبال ِ تلافى نبودم و نیستم! ولى این نــارفیق بودن آنقدر برایم عذاب آور بود که حاضر شدم قید ِ هردو را یک شبه بزنم. تر و خشک را باهم سوزاندم و پشیمان نشدم. میدانستم پسرک نه مرا مى شناسد نه حتى "ف" را ..

×  عنوان ؛ سامان جلیلى ؛ حرف ِ دلم

  • ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۰
  • Atefeh - Cute

124. زندگى غم و شادى را کنار هم دارد !

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ
*  کاش روزى برسد که همه ـمان، پیر و جوان، بدون ِ استثنا بفهمیم و قبول کنیم که نیمى از پسرک هاى ِ اخمو و تنهاى ِ شهر، چه راننده و چه پیاده (همان ها که دست ـشان همیشه در جیب ـشان یا زیر چانه ـشان است) و حتى نیمى از دخترک هاى ِ بدون آرایش زیباى ِ اخمو و تنهاى ِ شهر، چه راننده و چه پیاده (همان ها که آنقدر درگیر فکرهایشان هستند که متلک هاى ِ از فاصله ى ِ یک مترى به گوششان رسیده را نمى‌شنوند)، مغرور نیستند. آنها هم روزهایى را داشته اند که با صداى ِ خنده هاشان گوش آسمان را کر کرده اند. فقط این روزها برایشان غریب مى گذرد. کسى درونشان احساس و ذوقشان را کشته است. همین .. کاش روزى برسد که همه بفهمیم ـشان. کاش ...

     + وقت هایى که خودم اخمو میشوم دلم لک میزند براى ِ لبخند ِ یک غریبه، که یکهو حال ِ‌ خرابم را خوب کند!  این بار گفتم شاید یک نفر جایى از شهر مثل ِ‌ من منتظر لبخندى باشد از طرف ِ کسى که اصلا نمیشناسدش
  • ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۱
  • Atefeh - Cute

122. همه یه طرف توام یه طرف

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۳ ب.ظ
51 روز مانده تا عید ِ نوروز .. خیلى کارهاى عقب افتاده دارم ( خیلى را طورى بخوانید که خیلى باشد ). همه از دستم عصبانى اند ( حکایت ِ این همه هم مثل ِ خیلى است! ). برنامه هایم پیش نمى روند. با "م" هم اگر صحبت کنم نتیجه ى ِ خاصى نمیگیرم. حرف ِ خودم را به خودم میزند و میگوید چمچاره!! باید یه فکر اساسى بکنم. براى ِ لحظه هاى ِ الآن و بعدم. واى که چقدر زندگى ام درهم شده .. اى‌ خدا .. فقط کمى همت پلیز ..  
 
+ لعنت به پریود. لعنت به مهمان دعوت نشده! لعنت به آشفتگى فایل هایم. لعنت به گم شدن برگه هایم ...
 + منتظر یک سرى تغییرات باشید به شرط شکیبا بودن :)
  • ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۳
  • Atefeh - Cute

123. هرکى یه نظرى داره دیگه !

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ب.ظ

صحبت هاى ِ اعضاى ِ خانواده بعد از دیدن ِ سردار آزمون در برنامه ى ِ بعضى ها و نیمى از نود!! ؛

من و پدرم ؛  ( من + )

+ انصافا اون گل چرخشیش خیلى قشنگ بود

ـ چقدم از کى روش تعریف میکنه

+ خوب باید بزارن کى روش بمونه ببینن میخواد چیکار کنه

ـ حالا موندنش که بمونه. حداقل پول بقیه ورزشکارا که نصفه مونده رو هم بدن !

 

حالا اوج ِ نظر مامانم ؛

ـ این پسره قصد ازدواج نداره ؟

+ کى مامان ؟ ضیا ؟!

ـ نه این فوتبالیسته.

+ چیطو ؟؟

ـ بش بگیم بیاد تو رو ببره !

+ مامان این 20 سالشه ها

ـ چشه ؟ خیلیم خوبه. به تو میخوره !!

 

اینم اوج ِ نظر خواهرى ؛

ـ کاش منم فوتبالیست بودم ..

+ چرا ؟

ـ خوب مثلا اونوقت یدونه از شلوارام که صدبارم پوشیده بودمش رو میخریدن 80 میلیون !!

+  

  • ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۲
  • Atefeh - Cute

121. اینطور عاشق شدن رو خودت یادم دادى ..

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

همیشه میخواستى بین ِ پسرک هاى ِ دور و برت اول باشى ؛

 اولین کسى که همسرش لاغر و عروسکى است، اولین کسى که قرار است با عاطفه اش یک زوج ِ شناگر حرفه اى تشکیل دهد، اولین کسى که به دیگران مى فهماند معنى ِ زندگى فقط در نگاه ِ دخترک ِ خجالتى اش است، حتى اولین کسى که قرار است آوازه ى ِ رابطه ى ِ عاشقانه با عاطفه اش از آوازه ى ِ عشق ِ تمام ِ عاشقان ِ دنیا هم بالاتر برود ..

همه ى ِ اولین ها را به نام ِ خودت زدى. در تمام ِ مدت ِ گذر روزهاى ِ دوست داشتنى ـمان اولین ها با تو شروع شد. اولین بوسه از طرف ِ تو بود. مثل ِ اولین پیشنهاد ِ دور دور، اولین دفعه ى ِ گره خوردن ِ دست هایمان، اولین بغل، اولین گول، اولین جرقه ى ِ ادامه ى ِ باهم بودن، اولین دست ِ خطى که توى ِ آن دفتر نوشته شد، اولین جرأتى که به خرج داده شد و یک به یک ِ اول هاى ِ بعدى. همه از طرف ِ تو و براى ِ تو بود ..

این وسط یکجاى ِ کار ناجور شد. تو آنقدر برایم خواستنى بودى که من نتوانستم خوب پیش بروم. گند زدم به همه چیز و از هم دور شدیم. اولین کسى که " عـاشـق " شده بود من بودم، و تو رفتــــــى ...

 

+ تو آنجا تنها، من اینجا تنها .. من و تو میخواهیم به چه کسى، چه چیز را ثابت کنیم که هیچکدام حاضر نیستیم غرورهاى ِ لعنتى ـمان را زیر پا له کنیم ؟؟

+ بعد از رفتن ِ تو ، من دیگر نه عروسکى شدم ، نه شنا را ادامه دادم ...

  • ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute