..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

171. تو فقط بلدی نباشی ..

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ

ساعت 1 بعدازظهر است. من حالم اصلا خوب نیس. و تو خوب میدآنی اصلا که میگویم یعنی چه.. میخوآهم به تـوفکرنکنم.. میدآنی؟ خسته ام.. خیلــی خسته. میخوآهم فکرنکنم که تماس هایم بی جواب ماند یا که تـو الآن در کجای ِ این شهر صدای ِ خنده هایت را به هوا میفرستی.. زندگی ام را چیده ام جلوی ِ چشمانم.. اگر بخوآهم تو را از روزهایم حذف کنم، فقط کودکی ام برایم میماند.. و من برخلاف ِ خیلی ـها به آن زمان که فکر می کنم دلم نمی گیرد.. 5 ساعت دیگر نتیجه ی ِ کنکورم به دستم می رسد.. من و تو در این باره هم صحبت کرده بودیم. نه؟.. که من توی ِ دلم اخم کرده بودم و روزی هزاربار گفته بودم همه ی ِ تلاشم در زندگی بخاطر توست.. که تو خندیده بودی، لپم را کشیده بودی و گفته بودی میخوآهی فکرت پیش ِ خودت بماند.. یادت هست؟؟..

وقت خوردن ِ داروهایم است.. قرصم را در دست میگیرم و یادم می آید که آن ـروز بسته ی ِ‌ قرصی که توی ِ ماشینت پیدا کردم را از پنجره بیرون انداختیم و به اتفاقات ِ بعدش قاه قاه خندیدیم.. لیوان ِ آب را با بغض بالا می کشم.. به سرفه می افتم.. آن ـروز که به سرفه افتادم نگاهت نگران شد و یواش گفتی "الهی کور شم".. حالا که نیستــی.. به طرف حمام میروم.. گفته بودی "مرد اونه که دوس دخترشو بعد بیرون اومدن از حموم هم دوس داشته باشه".. و من با چشمان ِ گرد نگاهت کرده بودم.. و تو ادامه داده بودی "چون شبیه ِ زامبی میاد بیرون".. و من از خنده نمیتوانستم حرف بزنم.. حالا که نیستی حرص به خوردم بدهی هی بگویی دوس دختر و وقتی با نق صدایت کنم بخندی و بگویی هان چیه.. منتظر تلفن ِ آقای ِ‌ دکتر هستم.. باید زنگ میزد و هنوز خبری نیست.. با خودم میگویم اصلا شاید زنگ نزند.. و تو همیشه میدانی اینطور وقت ـها عجله میکنم.. ته ِ دلم آشوب است.. وقتی میدانم قضاوت می شویم و من برعکس ِ واقعیت میشوم خوب ِ‌ قصه و تـو بد.. وااای اصلا قرار بود به تو فکر نکنم. اصلا مگر میشود به تو فکر نکرد؟؟ ...

  • ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۴
  • Atefeh - Cute

170. تو فقط شبیه خودتی ..

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

من جهنمی هم که بشوم، روزی خدا به من این اجازه را خوآهد داد که ،

با کسی که می خوآهم ملاقات کنم ..

می دآنــی جان ـکم ؟

سؤال های ِ زیادی برآی ِ لحظه ی ِ ملاقات ـت دارم.

از سال های ِ تنهایـی کشیدنم ،

از تمام شب هایی که میشد کنارم باشی

و من "بهشت" را میان ِ دستانت حس کنم امــا نـبودی ،

از همه ی ِ‌ ثانیه هایی که زندگی ام را نفهمیدم ..

دلم به این خوش است که آن لحظه دیگر نمی توانی خودت را از جواب دادن دور کنی .

اصلا اگر بگویم بزرگ ـترین دلخوشی ام همین است باور میکنی ؟؟

  • ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
  • Atefeh - Cute

169. دیوار شده اند میان ِ من و تو ..

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

روزى ، تمام مردم شهر ،

تـو را به یکدیگر نشان خوآهنـد داد .

و تـو آن زمآن ،

محکوم می شوی به دوست نداشتن ِ من .. 

 

 

+ وقتی حال ِ هیچکدام ـمان خوب نیس.اصلا خوب نیس ..

  • ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۶
  • Atefeh - Cute

168. سیصد و پنجاه و هشت روز ندیدنت ...

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ق.ظ

 یه هفته ی ِ‌ دیگه میشه یه ســـال ..

یه سال گذشت از روزی که من با آخرین توانم فقط دویدم.. از روزی که دلم خواست زمانو زمین رو به هم بریزم واسه برگشتـنت.. حتی اگه شده یه لحظه.. کی غمی که تو جون ِ تک تکمون افتاد رو فهمید؟.. کی فهمید این یه سال هرروزش واسمون چجوری گذشت؟.. من هنوز خوابم.. دلم نمیخواد باور کنم.. بعضی وقتا خودمو دلداری میدم که رفتی سفر.. یا بعضی وقتا فکر میکنم مثه بیشتر وقتا سرت شلوغه وقت نداری بهمون سر بزنی.. هنوزم بعضی شبا واست اس می نویسم "یذره نیاین اینجا یموقع؟".. بعد یادم میاد که دیگه نیستی.. بعضی وقتا به عکسات که نگا میکنم و ساکتم، صدات می پیچه تو گوشم.. انگار که داری باهام حرف میزنی.. همون چیزایی که میخوام ازت بشنوم.. همون حرفایی که قرار شد بمونی و همه رو واست بگم.. اما نموندی.. امروز بالای سرت که نشسته بودم جلوی ِ ‌بغضمو گرفتم.. نزاشتم اشکم بریزه رو سنگ ِ قبرت.. میدونی؟ من تا ته ِ زندگیم باید ازت تشکر کنم.. میدونم دلت فقط درگیر مهربونی بود.. من.. من خیلی بد شدم...

 

+ دلم واست تنگ شده پسردایـــی ... ممنون که میای به خوابم ...

  • ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۷
  • Atefeh - Cute

167. حس خوب. پر از آرامش ِ خاطر ..

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ق.ظ

این پست رو یادتونه ؟؟

حالا من واسه اون پسرک خواستگاری شدم. و به نیم ساعت نکشیده به "م" و "ف" جریان رو گفتم. که با دهانی از تعجب باز، با موافقت ِ ‌شدید "م" رو به رو شدم. اما نظر خودم همونیه که همیشه بوده..

میدونین؟، مهربونی خیلی وقتا جواب میده. گفته بودم که، من بخشیده بودمش ..

 

+ هنوزم قیافه ی ِ پسرک رو به یاد نیاوردم. اصلا یادم نمونده حالت ِ کلی ِ چهره اش چطوری بود. و "م" میگه دلیلش اینه که دوس نداری بهش فکر کنی.. خودم میدونم تو دلم چه خبره. اینروزا بیشتراز همیشه /.

  • ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۸
  • Atefeh - Cute

166. قرارم را برده ای ..

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ق.ظ

 + کی حرف بزنیم ؟   | 7:30 |

ـ  حالا  | 10:34 |

+  

 

شمار روزایی که صداتو نشنیدم باشه واسه خودم /.

  • ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۹
  • Atefeh - Cute

165. من و تو همون زوج ِ مغرور دیروزامون شدیم ..

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

 باهام تند حرف میزنی.. من دیگه ساکت میشم. توام همینطور..

سه ساعت بعد طاقت نمیارم بهت نگم، می نویسم: " غصم شد.. "

می پرسی چرا ؟.. میدونم حتی لحظه ای هم فکرتو مشغول نکردم که فکر کنی کجا چی گفتی غصم شده.. آروم چشامو می بندم.. اشکم می ریزه..  می نویسم: " بعد بهت میگم ".. پشت بندش میگی زود بگو.. دلم هزارتا دلیل و کوفت و زهرمار جلوم می چینه که نباید بهت حرفی بزنم.. و حالا اگه نبودی خوب بود؟.. بیخیال میشم. بازم میگم بعدا.. و تو مثه همیشه دیگه ازم نمیخوای بگم.. نمازمو میخونم.. هنوز ساکتی.. واست می نویسم: " دلم نخواد ناز کنم؟ ".. منتظر میمونم. پیام به دستت نمیرسه.. بازم و بازم.. بین ِ راه مونده.. دستم میره رو call و صدایی که تو گوشم می پیچه: دستگاه مشترک موردنظر خاموش می باشد...

دوباره و سه باره.. گوشیمو زیر بالشم میزارم و میخوابم.. هی میگم چیشد خاموش شد؟ حالش خوبه؟ نکنه شارژ نداشت؟.. با همین فکر چشامو می بندم.. تا صبح ده بار بیدار میشم گوشیمو چک میکنم.. پیام هنوز به دستت نرسیده.. بیشتر نگران میشم.. اما هیچی نمیگم.. دفعه آخر با دیدن ِ Delivered یه نفس ِ عمیق میکشم و به جبران اون بی خواب شدنا 4 ساعت تموم میخوابم..

همچنان ساکت موندی.. اس میدم بی جواب.. زنگ بی جواب.. بعدازاون منم ساکت میشم..

راستشو بخوای من غرور میشکنم ولی نه هروقتـــــی پسرکم ...

 

+مثلا این میشه شب تقدیر من و تو .

+فلش بک به خیلی قبل ترها. خیلــــی قبل تر ها ..

+کامنت ـی بسته. مچکر *

  • ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
  • Atefeh - Cute

164. الـــهی الــعفو ..

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

الهــی ؛ خطا از من اسـت. میــدآنم ...

از من که سالهاسـت گفته ام"ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دل سپرده ام ..

از من که سالهاسـت گفته ام"ایاک نستعین"، اما به دیگران هم تکیه کرده ام ..

اما رهایـم نکن. بیش از همیشه دلتـنگــم. به اندازه ی تمآم روزهآی ِ نبودنم ...

+التـــماس ِ دعا این شب ها

+به پست ِ پایین نکته ای اضافه شد /.

  • ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
  • Atefeh - Cute

163. خودت میمانی و خودت ..

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ
باید میومدم یه تشکر ویژه می کردم ...

بخاطر تولدم ..

که هیشکی به یادش نسپرده بود

 

ممــــــنون /.

 

بعداً نوشت: روز تولدم ،7 تیربود .. *

  • ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
  • Atefeh - Cute

162. عروس هایی که هیچوقت آرزو نداشتند ..

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

مردی 60 ساله واسه پسرآخرش که فرزند پنجم خانواده ـست یه همسر 16 ساله انتخاب میکنه و خوب میدونه سلیقه ی بچش باتوجه به تفاوت ِ نسلا و جوون ِ امروزی بودنش چطوریه، که پسر وقت ِ دیدن ِ دخترک ذوق وجودشو میگیره و دیگه به  انتخاب پدر نه نمیگه. به این مرد چی میگن؟ نجات دهنده ی نسل بشر یا نابود کننده ؟؟!!

 

+ جدای از شوخی من وقت شنیدن این اتفاق بی نهایت خوشحال شدم. والا منم اگه تو 16 سالگی اجازه ی ازدواج داشتم، الآن بچم دندون درآورده بود! 

  • ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
  • Atefeh - Cute