218 . از این شب های ِ سراسر دل ـتنگــی ..
- ۲۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۶
این ـروزا افسردگی ِ عجیبی رو پشت ِ سر میذارم!
شاید اگه به هرکدومـ از نزدیکا، دوستا، خونواده و هرکسی نگاش بهمـ میوفته بگمـ باورش نشه.. اما این ـروزا، دقیقا همین روزایی که قرار بود شاخ ِ پاییز رو تنهایی بشکنمـ و امیدمـ ضربدر هزار بشه، درگیر افسردگی ِ دل ـرنجی هستمـ ..
خسته امـ و کلافه .. روزامـ به تغییر بزرگی احتیاج دارن . تغییری شبیه ِ بودن ِ تـ❤ـو ...
چندمین بار است که قرار شده کامنتی ها بسته شوند !
بخواهند و نخواهند زود قضاوت میکنند .
از روی سلامت خوشی ِ دل و از خداحافظی ات غمـ ..
این مردمـ تغییر کردنی نیستند !
من اما اگر این حرف های ِ گوشه گوشه ـشان توی ِ کامنت ها را نخوانمـ آرامـ ترمـ .
خوشحالمـ که همه تا ته ِ ته ِ قضیه ی ِ حرف هایمـ را می گیرند !
ما جماعت ِ وب نویس ، لا به لای ِ همین حرف ها و کامنت های ِ نسنجیده بزرگ شده ایمـ !
خوشحال ترمـ که قرار است برگردمـ . آن همـ پاییز
بزودی هستمـ . عزاداری هاتون قبول . التماس ِ دعا این روزها ...
قرار است بیایمـ و باشمـ .
ماندن ِ یکی دو روزی نه ، مداومـ ، پر از حس ـهای ِ خوب ِ دوست داشتنی .
قرار است مثل ِ همیشه ثبت شوند .
دلتنگی ها ، غمـ ها ، لب ـخنـد ها :)
با برنامه ریزی ِ جدید و روز شماری ِ رسیدن به ناب ـترین ها !