248 . با عشق تو عهد ما چو محکم بودست ...
سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ
سوزش جای ِ سرُم دستمـو بی حس کرده .. سر دردم اجازه نمیده از جام پاشم و همش یه گوشه افتادم .. دور چشمام قرمز و پف کرده .. روم نمیشه نگا به بقیه کنم .. نگرانیا و غصه ها رو میفهمم و خودم درمونده تر از همه ـم .. بی کَس تر ، تنها تر ، آشفته تر ، خراب تر از همیشه .. چه حال ِ خوشی دارم این روزا .. خدایا ، تا کی این امتحانا ؟ تا کی آدما تو سختی باشن و به امید خوب شدن روز بگذرونن ؟ خودت زودتر واسه هممون یه کاری بکن تا اینقدر رنج نکشیم ..
من نه آدم خوبی بودم ، نه آدم بدی. وقت ِ غم ازت کمک خواستم و وقت ِ شادی از ته ِ دل گفتم شکرت ..
تو نگاه به من نکن . تو رحمان و رحیم ـی بی هیچ کم و کاستی . خودت دلمـو آروم کن . که جز تـو کسی از این دل ِ شکسته خبر نداره 🙏
- ۱ نظر
- ۲۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۱۹