212 . عجب عطر خوشی دارد ؛ مهربانی ِ بی منت
با نزدیک شدن به بهار ، هر روز داره به استرسمـ اضافه میشه . اونقدی که حس میکنمـ حتما و حتما به بودنش نیاز دارمـ ، که باشه و باعث ِ خیال ِ راحت ِ بدون ِ غصمـ بشه . خودمونیمـ اما یجورایی همش با خودمـ میگمـ دیگه باید بشه که بشه ! ترس رو از دلمـ بیرون میکنمـ و چشمـ دوختمـ به سال ِ پیش ِ رویی که نمیدونمـ توش قراره چه اتفاقایی واسمون پیش بیاد .. حس ِ خوبی دارمـ . خیلی وقته که دیگه فقط خوش بینـمـ :) واسه آرامش ِ خودمـ و خودش
آسیه ، الهه ؛ آخه من عاشقتونمـ خو
مرسی که بفکرین . من خودممـ دلمـ میخواس عروس شمـ و بیاما ولی خو
آسیه واقعا سختمه روشن و واضح نمی نویسمـ ولی .. میدونمـ که خودت احوالمو میدونی .
الهه واقعا انگاری اومدمـ وطن . اینقد حس ِ خوب و وابستگی دارمـ !
کامنتی رو باز میزارمـ مهربونا . هر پست واسه خودش . ولی پیشمـ میمونن با اجازه
جان ِ دلمـ : میشه بیشتر از همیشه ممنونت باشمـ ؟ مرسی که هستی
- ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۵