الهی هیشکی نبینه این روزا رو ..... بد دردیه...
پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۰ ق.ظ
پسر:ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟
پسر:خوب...(منزل)بگم چه طوره؟
دختر:وااااای....از دست تو
پسر:باشه...باشه..ببخشید،ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه...اصلا باهات قهرم
پسر:باشه بابا تو (عزیز منی)خوب شد؟آشتی؟
د:آشتی،راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پ:دلم؟آها دلم میپیچه از دیشب تا حالا
د:واقعا که.
پ:خوب چیه؟...نمیگم...اصلا مریضم...خوبه؟
د:لوووووووووووس
پ:ای بابا...ضعیفه...این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداریا
د:بازم گفتی این کلمه رو
پ:خوب تقصیر خودته...!خودت میدونی من کسایی رو که دوست دارم اذیت میکنم،هی نقطه ضعف میدی دست من.
د:من از دست تو چیکار کنم؟
پ،شکر خدا...!دلم هم پیچ میخورد چون تو تب وتاب ملاقات تو بود...لیلی قرن بیست و یکم من.
د:چه دل قشنگی داری تو...چه قدر به سادگیه دلت حسودیم میشه.
پ:صفای وجودت خانوم.
د:میدونی!دلم تنگه...برای پیاده روی هامون....برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها...برای بوی کاغذ نو....برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه....آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره..1
پ:میدونم...میدونم...دل منم تنگه...برای دیدن آسمون توی چشم های تو...برای بستنی های شاتوتی که با هم میخوردیم...برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم
د:یادته همیشه به من میگفتی (خاتون)؟
پ:یادمه!آخه تو منو یاد دختر های ابرو کمون قجری مینداختی
د:آخ چه روزهایی بودن...چه قدر دلم هوای دست های مردونه ات رو کرده..وقتی توی دستام گره میخوردن..مجنون من
پ : .....
د:چت شده؟چرا چیزی نمیگی؟
پ : ...........
د:نگاه کن ببینم...منو نگاه کن
پ : ............
د:الهی من بمیرم...چشمات چرا نمناک شده...فدای تو بشم
پ:خدا ن...(گریه)
د:چرا گریه میکنی؟
پ:چرا نکنم؟ها؟؟؟
د:گریه نکن...من دوست ندارم مرد من گریه کنه جلو این همه آدم...بخند دیگه..بخند..زود باش بخند.
پ:وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم...کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم
د:بخند...وگرنه منم گریه میکنم ها
پ:باشه..باشه..تسلیم.گریه نمیکنم..ولی نمیتونم بخندم
د:آفرین،حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ:تو که میدونی..من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد..ولی امسال برات کادوی خوب آوردم
د:چی؟..زود باش بگو دیگه..آب از لب و لوچه ام آویزون شد
پ : ............
د:باز دوباره ساکت شدی...؟؟؟
پ:برات...کادوووووو...(هق هق گریه)..یه دسته گل رز...یه شیشه گلاب..و یه بغض طولانی آوردم
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابون ها صفایی نداره !
اینجا کنار خانه ی ابدیت میشینم و فاتحه میخونم.
نه...اشک و فاتحه
نه...اشک و دلتنگی و فاتحه
نه...اشک و دلتنگی و فاتحه..و مرور خاطرات نه چندان دور..
خاتون من..تو خیلی وقته که امنی
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.
دیگه نگران قرص های نخورده ام...لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش.
نگران خیره شدن مردم به اشک هایم نباش
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم .....!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
× جون خودم اشکم دراومد. خوب گناه داشتن. خدایا ............
- ۹۱/۱۰/۱۴