..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

43. غم اومده تو نفس ِ مــــا

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ
میگن غم وقتی میاد یکی و دوتا نمیاد، شده اوضاع ِ من.   پدربزرگ ـم بستری شده بیمارستان چندروزه. بخاطر ِ پیدا شدن ِ مشکل ِ تنفسی. شنیدم یکم دیگه بود سکته کنم. زنگ زدم باهاش حرف بزنم که یذره دلم آروم بشه حالش خوبه، الهی بمیرم ازبس پشت ِ گوشی نفس ـش بُریده بُریده بود زود قطع کردم و حرف زدنم باهاش به 2 دقیقه هم نرسید. از نگرانی تا صبح چشم رو هم نزاشتم. دیروز رفتم بیمارستان دیدن ـش خداروشکر حالش بهتر بود ولی دکترش میگه باید همینطور تحت ِ نظر باشه، بیاد خونه ممکنه خدایی نکرده حالش باز همون بشه... هیچی دیگه. خدا پشت ِ سر ِ هم داره صبرمون ـو آزمایش میکنه. ماهم چاره ای جز اطاعت نداریم. دعا میکنیم و دعــــا فقـط *
 
+ مراقب ِ پدربزرگ حتماً باید مرد باشه و به همین خاطر مادربزرگ فقط میتونه ساعت ـای ِ ملاقات بیاد. دیروز پدربزگ میگفت ما مردا خیلی طول میکشه قدر ِ زن ـامون رو بدونیم! یه وقتایی خوبی ـاشون ـو می فهمیم که دیگه کاری جز یه تشکر ازمون برنمیاد! نگا به عموهام میکنم میگم دست ـا بالا زود. یهو همشون باهم میگن لایک ! لایک گفتن همانا و اومدن ِ نگهبان واسه بیرون کردن ِ هرچه زودتر ِ ما همانا ! خوب میخواستم این درس ـه قشنگ بره تو کله ـشون، نمیخواستم که بیرون ـمون کنن :|
  • ۹۳/۰۶/۲۰
  • Atefeh - Cute