..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

روی ِ آن تخت ِ دوست داشتنــی کنارش دراز کشیده بودم. کمی نزدیکش شدم. قفسه ی ِ سینه اش آرام بالا و پایین میرفت. نفس های ِ منظمــش میگفت خواب ـتر از خواب است. دلم میخواست بیدار بود، مُدام حرف میزدیم، مثل ِ بیشتر وقت ـها دست میکشید روی ِ موهایـم و میگفت " نگا نازک شدن. خری که ازشون مواظبت نمیکنی ".. اما ، چشمان ِ بسته و لباس ِ مشکی ِ بر تنـــش به دلم اجازه نــداد صدایـش کنم. نــتوانستم و نــباید بغلـش میکردم.. فقط پتویی که روی ِ هر جفت ـمان بود را تا چشم های ِ اشکی ام کشیدم بالا و تا خود ِ صبح عطرش روی پـتو را نــفــس کشیدم...

  • ۹۳/۱۰/۰۴
  • Atefeh - Cute