139. جای هیچکس رو هیچکس دیگه نمیتونه پر کنه
يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ
رو نیمکت نشستیم کنارهم. پشه هم اون اطراف پر نمیزد! هردوتامون ساکت بودیم. سرما رفته بود تو تمام بدنم. سرمو بالا گرفتم، تو چشاش نگا کردم و بهش گفتم: چقد سرده!
نگام کرد و گفت: پاشو بریم تو ماشین. خندیدم و گفتم: زرنگ کاپشنت ـو دربیار که من بپوشم، دارم یخ میزنم. خندید و گفت: إ اینجوریاس؟ میخوای یروزی اگه اون اتفاقه افتاد بهم بگی من چطوری فراموشت کنم وقتى بوى ِ عرقـت تو دماغمه؟!!! من اون لحظه
واقعاً چقد به فکر من و احساسات ِ خودم و خودش بوده و نمیدونسم!!
+ خدایا شکـــــــــرت :)
+ بی همسفر میری سفر . دلواپسم واسه تو . عشق من برو . تنها برو . اما بخند این لحظه های آخرو ... / پاشایی/
- ۹۳/۱۲/۱۰