..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

178. نگرانی ـای ِ تموم نشدنـــی

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

از اتوبوس پیاده شدم. اومدم این طرف ِ خیابون ..

پسرک از ماشین ـش پیاده شد ! لباس ـاش شبیه ِ تـو بود.. هیکل و قدش هم همینطور.. حتی موهاش.. دست ـاشم مثل ِ دست ـای ِ تـو دوبرابر دست ـای ِ من بود.. با وسواسی شبیه ِ توام صندلی ِ ماشین ـش رو تمیز می کرد..

اگه صورتش رو به طرف ِ من برنمی گردوند و نگام نمی کرد ، بدون ِ توجه به اینکه اونجا درست جلوی ِ دبیرستان ِ دخترونه ـست ، دویده بودم ، بغلش کرده بودم و لبخندی به پهنای ِ صورتم زده بودم..

از کنارش رد شدم. اخمام توهم بود. رفتم نزدیک ِ کوچه. هنوزم منو نگاه میکرد. شاید به چشم اونم من آشنا بودم. اصلا یادم رفت واسه چی رفته بودم اونجا.. طولانی ترین مسیر تا خونه رو انتخاب کردم. هزاربار تـورو واسه خودم مرور کردم. تا برسم خونه لبخند بود و استرس که همه وجودمو گرفته بود 

  • ۹۴/۰۶/۰۱
  • Atefeh - Cute