182. فقط تو را شنیدم دختر ..
توی ِ امامزاده بودم. همه جا تاریک بود. نمی ترسیدم. دنبال ِ روشنی میگشتم. از دور دیدم یجایی روشن شد. رفتم طرفش. روی قبر کسی چراغ گذاشته بودن. یه نفر به سرعت از اونجا دور شد. تو تاریکی رفت و تشخیصش ندادم. رفتم نزدیک تر. یه جعبه شیرینی و یه دسته گل روی ِ قبرش بود. یه کارت کوچیک روی گلا : " تولدت مبارک " ...
نشستم. به سنگ ِ قبر نگا کردم. همون دختری بود که چندسال ِ پیش همهمه شده بود خودکشی کرده.. دور و برمو نگا کردم. کسی اونجا نبود. یه صداهایی میومد.. * باید همش منو ببری تو شلوغی . من از تنهایی خوشم نمیاد *.. پشت بندش صدای ِ یه پسر .. " باشه نمیزارم یروزم تنهایی بکشی " .. صدای ِ خنده های ِ دخترونه ..
انگار که یکی از پشت ِ سرم رد شد. سریع پا شدم. ذهنمو جم و جور کردم. وحشت کردم از تنهایی خودم اونجا. جیغ کشیدم. از خواب پریدم ... من اون دخترو هیچوقت ، هیچوقت ندیده بودمش ..
+ من ، داغون ـم .
- ۹۴/۰۶/۲۰