..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

187. تو گمشده ام بودی ، همه ی روزهایی که نبودی

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ

 

زمستان بود. کسی روزهایم را گرم نگه نداشته بود.. سرم را به شیشه ی ِ اتوبوس تکیه داده بودم.. با انگشتم صورتش را میان ِ بخارهای ِ روی ِ شیشه کشیده بودم. و موهایـش را ..


گریه کرده بودم. فاطمه با افتادن ِ هر قطره ی ِ اشکم دستش را زیر چشمانم کشیده بود و چیزی نگفته بود.. بعدترش مدام به خانم های ِ کناری توضیح داده بود که حال ِ من زیاد خوب نیست.. یک دستم را کل ِ مسیر در دستش گرفته بود.. می خواست دل گرمم کند و شاید امیدوار به زندگی.. من اما فقط او را میان ِ ذهنم عبور داده بودم. آن روز و تمام روزهای ِ بعدش یک نفر را کم داشتم. یک نفری که شده بود همه ی ِ زندگی ِ عاطفه ای تنهـا ...


من فاطمه را همراه ِ خودم برده بودم، نه برای ِ همدردی هایش، فقط برای ِ اینکه کسی باید دنبالم می بود تا تنهـا نباشم. و همه غافل از دل ِ من.. که خیلی وقت بود تنهـا مانده بود ..


فاطمه حالا برای ِ خودش یک بـــوق ِ مملکتی شده ! دانشگاه تهران درس می خواند. تنهـا. و آرزویش را بغل می گیرد. چندماه یک بار پیام می دهد " هنوزم اشکت دم مشکته ؟ " و من می خندم. دور از توجه به دلم که هرلحظه زار می زند برایش می نویسم " هنوزم خوبم رفیق! خــوب " ...

  • Atefeh - Cute