..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

( خداوند به حال ِ بندگان ِ خویش آگاه است )

..:: بی روی ِ * تـو* آرامم نیست ::..

الهـــی به نامت .

که نامـــت مرهم است

بر دردهای ِ بی درمـــان

228 . ور هیچ نباشد ، چو تو هستی همه هست..

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
و مهربانی های ِ بی اندازه ❤

+ کاش زودتر برسَد تمامـ شدن ِ این انتظار ..
  • ۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۰
  • Atefeh - Cute

227 . همیشه حق با توست ! آخر من دوستت دارم ..

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ب.ظ

گاهی وقتا حاضری تا صپ بیدار بمونی ، حاضری خودت غرق ِ سکوت و اعصاب خوردی باشی ، حاضری کلی حرف تو دلت نگه داری و واسه هیشکی نگی ، اما یه لحظه اخم و ناراحتی ـش رو نـبینی ..

+ " آنهایی که شبها دیرتر می خوابند ؛
یا حرفهای ناگفته ای دارند ،
یا حرف هایی که گفته اند

ولی خریداری نداشته .. "
  • ۲۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۱
  • Atefeh - Cute

226 . هوا سرد است ، من از عشق لبریزم ..

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ب.ظ

دلمـ تنگ شده واسه وقتایی که میشُد و میتونستی چندساعت پیشمـ باشی .. واسه بیرون رفتنای ِ تند تند صبح ـامون .. واسه اون آرامش ِ مطلق ِ زیاد بودنت .. واسه ناهارای ِ دونفریمون .. واسه خنده هامون ..


+ اِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرینَ / بقره . ۱۵۳
  • ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۰
  • Atefeh - Cute

225 . کمی دعا برای صبر ..

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ

میدونمـ شبا خیلی خسته ـست باید زود بخوابه . دارمـ سعی میکنمـ قبل ِ خواب کمتر نق بزنمـ . یه شبایی واقعاً خیلی خیلـــی دلمـ براش تنگ میشه .. چاره چیه .. باید صبر کنیمـ مشکلا حل بشه .. پتو رو میکشمـ رو سرمـ ، نفس ِ عمیق که اشکامـ نریزه و فقط یه جمله میگمـ : "خدایــــا شکرت" 🙏

  • ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۰
  • Atefeh - Cute

224 . شبای پاییز بدتر از روزاشه ..

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

تنهایی ِ شب ـها و گشت و گذار لا بہ لای ِ نورای ِ رنگی ِ مغازه ها ، وقتی تـ❤ـو کنارمـ نیستی دستمـ رو بگیری و شونہ بہ شونمـ بیای ، یعنی هجومـ ِ همون دلتنگی ـای ِ دوست نـداشتنی .. بی تو جایی شب ـاش قشنگ نیس ...

  • ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۳
  • Atefeh - Cute

223 . آخه مهربونی بیشتر بهش میاد تا اخم

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ

'م' درست میگفت که خیلی حساسمـ .. میگفت فکرتو بزار فقط واسه خودت . مهمـ نباشه فلانی امروز چرا سلامـ نکرد ، اون یکی چرا محل نزاشت . که اگه کمـ کمـ این چیزا واست بی اهمیت بشه عادت میکنی ..

گفتیمـ و گفتیمـ اما آخرش من اگه چیزی تو دلمـ از کسی باشه ، اونمـ تو این موردای ِ خاص ، حتماً باید به طرف بگمـ . واسه خاطر اینکه مشکلی بینمون نباشه و مـُدامـ من نخوامـ فکرکنمـ چی شده و اونمـ درگیر و همچنان دور .. اصولاً با یسری اتفاقا کنار میامـ . اگه از طرف فامیل یا دوستی باشه . چون میدونم بلاخره یه روزی یه جایی مشخص میشه قضیه از چه قرار بوده و همه چی معلومـ میشه . اما درمورد غریبه ها اوضاع واسمـ فرق میکنه . به 'م' میگمـ وقتی غریبه ی ِ تازه آشنا شده ای یهو باهامـ سرد میشه و مثل ِ قبلش نیس یه حسی بهمـ میگه کسی پشت ِ سرم چیزی گفته ! میخنده و میگه "تو این مورد شک نکن" !! چیزی نگفتمـ اما میدونمـ یروز فلانی رو تنها یه گوشه گیرش میکشمـ و ازش می پرسمـ چی اینقد ناراحتش کرده و غمگین . بهش میگمـ این چهره ی ِ آرومـ شده از سر غمش ، چقد ناآروممـ میکنه ...
  • ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۰
  • Atefeh - Cute

222 . پایان نامه اش با زیرنویس خنده

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

بعد از عروسی دیشب تازه همدیگه رو دیدیمـ . اول میخواست بره اونور بشینه اما جاشو کنار خودمـ باز کردمـ اومد کنارمـ نشست . اولش صحبت ـامون خیلی آرومـ و در نهایت ِ معمولی بودن، از دانشگاه و روزای ِ هفتمون شروع شد ! چند دقیقه بعد رسیدیمـ به یاد کردن از گذشته ها و مرور خاطرات ِ بچگی و مدرسه و شیطنتامون ! اسمـ شیطنت که اومد بحثمون هیجانی شده بود . یکی اون میگفت ، یکی من . کل جمع خیره بودن رو ما دوتا که وسط تعریف کردنامون خودمون از خنده غش کرده بودیمـ . اونقد خندیده بودیمـ نمیتونستیمـ صاف بشینیمـ . همون موقع مامانش به مامانمـ گفت : اینقد باهمـ خوبن و حرف ِ نگفته دارن ، سالی یه بار پیش ِ همن ! ساکت شدیمـ و دوباره خندیدیمـ !

دلامون میگفت ؛ عـشـق ، مسیـر زندگی ِ آدما رو عـوض میکنـه . و این حقیقــتی بود تو دلای ِ پـُر از آشوب ِ ما .. 
  • ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۰
  • Atefeh - Cute

221 . که تو همان راهنمایــی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ
این سستی ِ اراده نباید تو من باشه ..
باید دختر پـُر صبر و روزای ِ آرامش باشمـ ..
برنامه ریزی های ِ به همـ ریخته باید و باید منظمـ بشن ..
خدایـــا ؛ کمـــک مهربان ...
  • ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۶
  • Atefeh - Cute

220 . آمدی ، دوباره زنده شدم ..

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ

بود . درست نفس به نفسمـ . یه غافلگیری که این ـروزا بیشتر از هرچیز میخواستمش ❤ من پـُر شدمـ از تشکر و خواهش .. دستاش که تا وقتی تو دستامـ بود بهمـ آرامش میداد و سعی میکردمـ همه حسای ِ بد دنیا ازمـ دور بشن .. اما ماه ها دلتنگی توی ِ یه ساعت خلاصه نشد .. فکر زود رفتنت به هممـ میریخت ..

* خدایا ؛ ممنون که اون لحظه وقتی داشتمـ بهت میگفتمـ "یعنی میشه الآن بیاد ، زنگ بزنه بگه بدو بیا" لبخندت به سمتمـ کشدار تــر شد و واسمون از اون بالاها خوشحالی آوردی. حکمتت ـو شکر . مهربونیت ـو شکر . صبرت ـو شکر . شـُکـــر ..

* مرد روزای ِ همیشمـ ؛ ممنــــون 💋

* من ، دخترک ِ احساساتیت ، که هنوز ۵ دقیقه از رفتنت نگذشته میزنمـ زیر گریه ..

* قدر باهمـ بودناتون رو بدونین . دلتنگی های ِ اجباری آدمو کوچولو میکنه !

* همش حواسمـ یه گوشه ی ِ بغلش بود ...

  • ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۲
  • Atefeh - Cute

219 . کم طاقتی که نبودم ..

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ب.ظ

روزای ِ سختی رو یکی یکی خط میزنمـ و جلو میرمـ . دلتنگی ـای ِ زیـــاد ، خستگی ـای ِ بی وقفہ ، نگرانی ـای ِ تمومـ ِ اعضای ِ خونواده ، سکوت ـای ِ پـُر از حرف ، نبودن ـا و ندیدن ـا ، همہ و همہ رو روی ِ شونہ هامـ تحمل میکنمـ و در عوض شب ـا وسط خواب تو تنهایی ِ خودمـ له میشمـ ..
گاهی وقتا تمومـ ِ دنیامـ میشہ همون چندساعتی کہ با مامان میرم خرید . گاهی میشہ همہ ی ِ اون حرفایی کہ با پسرک میزنیمـ . گاهی میشہ همین جمع کوچیک خونواده که پسرک رو کمـ داره .. دنیامـ تو همین چیزای ِ به ظاهر ساده اما بزرگ خلاصہ میشہ . میگذره و این ـروزا سکوت و کمـ طاقتی ِ دوست نداشتنی ای رو تو دلمـ حس میکنمـ . کمـ دل شدمـ و حساس . چشامـ زودتر از همیشہ پا پیش میزارن .. از این وضعیت کلافہ امـ و راضی ! تناقضی عجیب کہ خودممـ نمیتونمـ هضمش کنمـ ..
چشمـ امیدمـ هرروز به فرداست . غافل از اینکه همین امروز یه روز از زندگیمـ میگذره و این یه روز یه روزا به چشمـ بہ همـ زدنــی دارن سپری میشن ...

* خدایــــا ؛ خودمـ و حال ِ این ـروزای ِ همہ مون رو میسپارمـ دست ِ خودت . که بی شک بیـننده ی ِ توانـایــــی
  • ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۵
  • Atefeh - Cute